به نظر شما دو حس لطف و انتقام در کودکان به صورت غریزی وجود دارد و یا با گذشت زمان و در محیط آموخته می شود؟
آیا این داستان را شنیده اید؟ در زمان های قدیم، برده ای که فرار کرده بود در غار مخفی می شد تا با شیر زخمی روبرو شود. گرچه مرد می ترسد، به شیر کمک می کند و خاری را از پنجه اش بیرون می آورد. شیر برای همیشه سپاسگزار است، غذای خود را با مرد تقسیم می کند و در نهایت جان او را نجات می دهد.
اگر این افسانه هزار ساله آشنا به نظر می رسد، ممکن است در کودکی با آن روبرو شده باشید. انواع «آندروکلس و شیر» در افسانههای ازوپ و فولکلور رومی ظاهر میشود و این داستان در کتابهای کودکان امروز نیز ادامه دارد.
داستانهایی مانند اینها از درسی بهره میبرند که بیشتر مردم آن را عمیقاً طبیعی و شهودی میدانند: «تو پشت من را بخاران، من پشتت را میخارانم». با توجه به ارتباط این عبارت در زندگی روزمره، مانند بسیاری از روانشناسان قبل از ما، فرض کردیم که این اصل حتی در رفتار کودکان خردسال نیز نقش خواهد داشت.
با این حال، آزمایشهای اخیر تیم ما نشان میدهد که این نوع رفتار متقابل نه طبیعی است و نه شهودی: کودکان خردسال تقریباً هیچ آگاهی نداشتند که باید به کسانی که در گذشته به آنها کمک کردهاند، لطف کنند.
کمک به کسانی که به شما کمک می کنند
اصل عمل متقابل مستقیم – پرداختن به کسانی که در گذشته به شما کمک کرده اند – آنقدر در زندگی روزمره اهمیت دارد که اغلب مملو از موقعیت اخلاقی است. در بسیاری از جوامع، از جمله ایالات متحده، عدم پاسخگویی به لطف می تواند یک جرم بزرگ در نظر گرفته شود.
فراتر از سطح شخصی، محققان استدلال کرده اند که تعامل مستقیم می تواند هم موفقیت جوامع و هم تکامل همکاری را به طور کلی توضیح دهد. ما استدلال کردیم که اگر عمل متقابل واقعاً چیزی است که به عنوان پایه و اساس نحوه تعامل انسان با دیگران تکامل یافته است، باید به طور طبیعی برای کودکان خردسال ایجاد شود.
برای آزمون این فرضیه، یک بازی کامپیوتری ساده برای کودکان 4 تا 8 ساله طراحی کردیم. بچه ها با چهار آواتار ارتباط برقرار کردند که به آنها گفتیم بچه های دیگری در حال بازی هستند. در یکی از نسخههای کار، همه «بچههای دیگر» یک برچسب دریافت کردند که کودک را بدون هیچ برچسبی رها کرد. اما بعد یکی از بازیکنان برچسب خود را به کودک داد.
در مرحله بعدی بازی، کودک یک برچسب دوم دریافت کرد که می توانست به یکی از بازیکنان دیگر بدهد. مطمئناً بدیهی ترین انتخاب این است که لطف را برگردانند و آن برچسب را به خیر قبلی خود بدهند؟
در واقع، پاسخ یک نه صریح بود. حتی زمانی که مجبور میشوند استیکر جدید خود را بدهند، و حتی هنگام تعامل با افرادی که اعضای همان گروه اجتماعی خود هستند، کودکان در هر سنی بهطور تصادفی به یکی از بازیکنان دیگر میدهند. رفتار آنها هیچ مدرکی دال بر رفتار متقابل مستقیم نشان نداد.
آیا مشکلی در کار ما وجود داشت؟ یا پیگیری این که چه کسی چه کاری انجام داده است برای کودکان بسیار دشوار بود؟ به نظر نمی رسید – وقتی از آنها پرسیدیم، تقریباً همه بچه ها به یاد آوردند که چه کسی به آنها برچسب داده است.
ما چندین بار همین اثر را در گروههای دیگر از کودکان یافتیم، باز هم هیچ مدرکی مبنی بر اینکه آنها به اصل “تو پشت من را بخاران، و من پشتت را میخارانم” احترام میگذارند، پیدا نکردیم.
آیا این بدان معناست که کودکان هرگز رفتار متقابل مستقیم نشان نمی دهند؟ نه دقیقا. در واقع، آنها فقط به شکل کینه به جای قدردانی این کار را کردند.
پس دادن با مجازات
عمل متقابل مستقیم در واقع در دو نوع ظاهر می شود. علاوه بر شکل مثبت مزایای بازگشت – نشان دادن قدردانی – یک شکل منفی از آسیب های برگشتی وجود دارد – کینه توزی. این شکل منفی در ضرب المثل هایی مانند “چشم در برابر چشم” نیز آمده است.
آنچه والدین باید در مورد OCD (اختلال وسواس فکری – اجباری) در کودکان بدانند
ما شکل منفی رفتار متقابل مستقیم را با گروه دیگری از کودکان آزمایش کردیم، که نسخه “دزدی” این کار را بازی کردند.
بچه ها با یک برچسب شروع کردند که سپس توسط یکی از چهار بازیکن کامپیوتر به سرقت رفت. بعداً بازیکنان دیگر برچسب داشتند و کودک فرصت داشت از یکی از آنها بگیرد. حالا بچهها تلافی میکردند، اغلب با ذوق، برچسبی را از دزد میگرفتند تا امتیاز را یکسان کنند.
چرا کودکان هم سن و سال مشتاق انتقام گرفتن بودند اما نگران جبران لطف نبودند؟ در اینجا نیز، خطاها یا سوگیری های حافظه نمی تواند این پدیده را توضیح دهد: کودکان به همان اندازه در به خاطر سپردن افراد خوب خوب بودند که افراد بدجنس، اما آنها فقط در مورد رفتار منفی متقابل می کردند.
انتظاری که باید آموخت
کودکان خردسال ممکن است به تعهدات پاسخ ندهند، اما محققان می دانند که سعی می کنند از انتظارات اجتماعی پیروی کنند. ما متعجب بودیم که آیا بچه ها به سادگی از هنجار جبران لطف بی اطلاع هستند. شاید به ذهنشان خطور نکند که مزایایی که دریافت کردهاند را جبران کنند.
درباره ادغام حرکتی بصری کودکان نیازمند کاردرمانی بیشتر بدانید.
بنابراین، ما از آنها پرسیدیم. ما از همان بازی قبلی استفاده کردیم و کودکان همچنان یک برچسب دریافت کردند، اما این بار فقط پرسیدیم “به چه کسی باید بدهید؟” در این مورد، بچههای بزرگترین گروه سنی که به آنها نگاه کردیم، بچههای 7 و 8 ساله، بهطور سیستماتیک فردی را انتخاب میکردند که به آنها برچسب داده بود. کودکان کوچکتر ذینفع بالقوه را به طور تصادفی انتخاب کردند. به نظر می رسید که آنها به سادگی این قانون را نمی دانستند.
نتایج ما نشان داد که کودکان خردسال باید اصل رفتار متقابل مستقیم را یاد بگیرند تا آن را به کار گیرند.
ما آخرین مطالعه را برای آزمایش این احتمال انجام دادیم. یک گروه از کودکان داستانی را درباره دو کودک شنیدند که به یکدیگر لطف کردند، با این اطلاعات که به صورت تجویزی ارائه شده بود: “یادم است تام دیروز یک برچسب به من داد، بنابراین من باید همین کار را امروز برای او انجام دهم.” گروهی جداگانه از کودکان داستانی درباره دو کودک شنیدند که دست به اقدامات مثبت زدند، اما نه به هیچ وجه متقابل.
سپس هر دو گروه از کودکان همان بازی قبلی را انجام دادند. معلوم شد که کودکان گروه اول که داستان متقابل را شنیده بودند، در مقایسه با کودکانی که داستان دوم را در مورد اعمال مهربانانه شنیده بودند، بسیار بیشتر احتمال داشت که کسی را که به آنها هدیه داده بود، “بازپرداخت” کنند. به عبارت دیگر، یک داستان ساده در مورد قدردانی کافی بود تا کودکان شروع به پیروی از هنجارهای اجتماعی جبران لطف کنند.
بنابراین نتیجه خیلی بد نیست: کینه ها ممکن است طبیعی تر از قدردانی باشد، اما قدردانی به راحتی آموخته می شود. بنابراین، شاید دلیل اینکه چرا افسانههای زیادی مانند «آندروکلس و شیر» درباره رفتار متقابل وجود دارد این نیست که این رفتار بسیار طبیعی است. در عوض، ما دقیقاً به افسانه ها نیاز داریم زیرا اینطور نیست.